روز مراسم شيرخوارگان
عكس ماهي و بابا جونش صبح ساعت 7.5به طرف حسينيه راستي بابا حواسش نبود و داشت
ميفكريد منم عكس گرفتم عكس بالايي مال موقعيه كه به زور از خواب بيدارت كردم و تو هم
حسابي شاكي بودي دو سه قدم رفتي و افتادي
ماهي يادم رفت اين عكست رو از اين وارونه بودن نجات بدم منو ببخش
الهي فدات شم خوابت برد ولي براي لالايي خوندن بيدارشدي و اونجا نتونستم ازت
عكس بگيرم چون واقعا داشتم از شدت گرما تلف ميشدم
برگشتيم
رفتيم گشتي زديم و زير بارون خيلي حس خوبي داشت و تو هم دوست داشتي اينجوري سر
بكشي بيرون و بارون بزنه رو صورتت عزيزم
بعدظهر هم رفتيم بيرون كلي خوش گذشت بارون هم مي باريد و تو عزيز دلم خيلي دوست داشتي
هوا تاريك شده بود هنوز ساعت 5بود
امشب انقد برام حرف زدي كه نگو يه جوري تعريف ميكردي احساس ميكرديم يه چيزي شده
جوراب هاتو مشاهده كن چقدر تميزن انقدر كه شيطوني خرست كه خيس بود
تازه شسته بودم گذاشتم كنار بخاري خشك بشه ولي تو با پاهاي كوپولي خواسته بودي
بكشيش كنار وانقد ماليده بودي بهش جورابهاتو از اخرهم متاسفانه موفق نشده بودي
چون از بخاري واقعا ترسوندمت تا ميري جلو ميگي اوف ات حالا اينجا بهت ميگم
چرا جورابهاتو كثيف كردي ميذاري گردن باباي بيچاره و ميگي بابا ات وكلي خارجي درهم برهم
وقتي كار بدي ميكني انقد توضيح ميدي و دستات رو تكون ميدي كه ديگه ميخوام فداااااااا.......
راستي اون گوشه تصوير بابا جوني رويت ميشه
فداي قدم هات بشم نازنينم گل پسرم
خوب نفسم من كي توضيح خواستم اشكالي نداره افتادي فدات بشم نگران نباش
راستي اخر مراسم هر كي دلش ميخواست ميرفت عكس ميگرفت و دو سه روز ديگه
پسش ميدن با اينكه حسابي شلوغ شده بود و دلم رضا نبودبردمت حالا ببينيم چي از اب
در مياد اگه خوب بود اسكنش ميكنم ميزارم تو وبت