روز مراسم شيرخوارگان
عكس ماهي و بابا جونش صبح ساعت 7.5به طرف حسينيه راستي بابا حواسش نبود و داشت ميفكريد منم عكس گرفتم عكس بالايي مال موقعيه كه به زور از خواب بيدارت كردم و تو هم حسابي شاكي بودي دو سه قدم رفتي و افتادي ماهي يادم رفت اين عكست رو از اين وارونه بودن نجات بدم منو ببخش الهي فدات شم خوابت برد ولي براي لالايي خوندن بيدارشدي و اونجا نتونستم ازت عكس بگيرم چون واقعا داشتم از شدت گرما تلف ميشدم برگشتيم رفتيم گشتي زديم و زير بارون خيلي حس خوبي داشت و تو هم دوست داشتي اينجوري سر بكشي بيرون و بارون بزنه رو صورتت عزيزم بعدظهر هم رفتيم بيرون كلي خوش گذشت بارون هم مي باريد و تو عزيز دلم خيلي ...
نویسنده :
مامان ماهان
22:30